امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

امیر گلم تولدت مبارک

سلام سلام صدتا سلام به روی ماه دوتا فرشته خوشگلم و همه دوستای مهربونم بعله امروز تولد فرشته خوشگل خودمه که مامان دومادیشو ببینه هست    .ایشاالله خیلی خیلی خوشحالم که خدا منو لایق دونست تا یکسال از بزرگ شدن و رشد کردن و قد کشیدن پسر مو ببینم و الان که پنج سالت شده با صدای بلند داد بزنم بگم خدایا ممنونم و خدایا شکرت جونم براتون بگه اولا باید منو ببخشید که دیر به دیر سر میزنم چون یک قدمی برداشتم که در این اوضاع با شما دوتا میشه گفت لقمه بزرگ تر از دهن بحساب میاد ولی نمیگم تا انشاالله هر وقت تمام شد چون شاید پشیمون شدم و وسط راه ولش کنم .ولی با این وجود بدون اول و مهمتر از همه شما دو تا و زندگیم و خودمه یعنی یکم بیشتر ...
21 دی 1393

عروسکای من

چند وقته عکس نگذاشته بودم امروز آستینامو بالا زدم و اینم چند تا عکس.پسرک شیطون من دختر دست به کمک مامان میخواد برام گرد گیری کنه واین عکس هم در  دوران پروسه شیر باز کردن محیا که داداششی اومد از دلش در آورد     مراسم بلال خورون      خوابهای گنجشکک که خیلی سبکه مدل خرگوشی ...
17 آذر 1393

رویای سخت

محیا جان عزیزکم گلکم دخترکم زیبای من هر چی بگم از احساس خودم به تو کم گفتم  فقط بدون مامانی داری که دیوانه وار عاشقته نه تنهاتو بلکه امیرم تو هم جایگاه ویژه ای داری تو قلبم بعضی وقتا فکر میکنم نکنه خدا اینقدر داره به من خوبی میکنه میخواد یک اتفاق بد بیافته میگم خدا جون منو به بزرگیت ببخش نا شکری نمیکنم برای من روزهای خوبی رو رقم بزن محیا خانم از این چیزا که بگذریم سخن بد خوابی شما گفتنش واجب تره بدون که از وقتی که از شیر گرفتمت به بد بختی میخوابی یعنی تا این حد که فقط لب و دهنم با تو حرف میزنه حالا از چی و از کجا دیگه یادم نمیاد شاید دارم خواب هایی که می بینم رو برات تعریف میکنم از بس که میگی برام قصه بخون و تا به عمق خواب میرم باز...
29 آبان 1393

مدل اسبی

امیرررضا  عاشق عاشق ماشینه و تو همه کار باباش در رانندگی دقت میکنه و نوع سخنگوی ما تو ماشینه مثلا میگه بابا بنزین تمام شده بابا باید گاز بزنی بابا ماشین کثیف باید بشوریش و باباهای دیگه دیروز به باباش میگه بابا مگه ماشین ما اسب نیست(منظور همون آرم ایران خودرو که جلو و پشت و روی شیشه ها و روی قالپاق یا غالپاق یا هرنوع دیگه که درسته میزنن ) بابایی تایید میکنه میگه پس چرا سه تا به جلو یکی به راست یا چپ نمیره حالا اگه کشف کردین منظورش چیه ؟ ...
24 آبان 1393

اندر احوالات ما

خدا رو شکر تو این چند روز دخترک ما اگه چه اذیت هم شد ولی به خیر و خوشی از شیر باز شد و دیگه اصلا یادی هم از شیر نمیکنه و اگه ازش بپرسیم هم بلافاصله میگه هاپوی بد خورده قربونش برم که هر چی میگذره به مظلومیت دخترا در همین کودکی و آروم بودنشون بیشتر پی میبرم و دقیقا در 21 آبان مصاف با 20 ماهگیش محیا کاملا از شیر باز شد نه صبح و نه شب دیگه شیر نمیخوره و شیر خوردنش به خاطره ها پیوست   ...
24 آبان 1393

صبر بده خدا

از ساعت 15من درگیرم که محیا رو بخوابونم میدونستم خوابش میاد و چشماش قرمز و گیج خوابه ولی به خاطر شیر نخوردن داشت غر غر میکرد و نمیخوابید ولی بالاخره در ساعت 16.40 تونستم موفق بشم و خانم کوچیک خونمون رو بخوابونم
18 آبان 1393

تصمیم کبری

بالاخره من تصمیمم رو گرفتم که محیا رو از روز جمعه شیر ندم البته هنوز کاملا موفق نشدم چون هنوز شبا شیر میخوره بعد از اینکه بدون شیر میخوابه و خوابش سنگین میشه  ولی خب عزمم رو جزم کردم که کاملا این پروژه که واقعا به نظرم خیلی سخته رو تا آخر هفته تمام کنم .با اینکه بعضی وقتا که خیلی نق نق میزنه پشیمون میشم و میخوام برگردم ولی هنوز استقامت نشون دادم خدایا به هر دو مون کمک کن تا بالاخره این مرحله از زندگی دخترمم به خیر و خوشی تمام بشه مثل همیشه که پشت و پناهمون بودی
18 آبان 1393

مادر عینکی

سر صبح است محیا بیدار شده من پهلوش ولو بهش میگم محیا یا علی بگو بریم تو سالن دستم رو گرفته میگه یا علی من به حالت نشسته کنار تخت نشستم که بهم میگه عینکاتو بردار بریم یعنی من از دید محیا این مادر من حتما نمیبینه که کنار تخت نشسته یاد آوری کنم که عینک داره ...
11 آبان 1393