مادر عینکی
سر صبح است محیا بیدار شده من پهلوش ولو بهش میگم محیا یا علی بگو بریم تو سالن دستم رو گرفته میگه یا علی من به حالت نشسته کنار تخت نشستم که بهم میگه عینکاتو بردار بریم یعنی من از دید محیا این مادر من حتما نمیبینه که کنار تخت نشسته یاد آوری کنم که عینک داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی