امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

آخرين روز تابستاني

ديروز بابايي ميخواست درس بخونه منم گفتم ميرم بيرون تا بابا دور از سر و صدا درسشو بخونه اين سه تا درس معرف به استاد رو پاس كنه زنگ زدم به خاله زهرا ميخواست بره براي سادات لوازم التحرير بخره و كار داشت منم تنها حوصله نداشتم تا اينكه بابا گفت ميخوام برم بيرون كتاب بگيرم و كار دارم ما هم زود خودمونو حاضر كرديم و ما هم باهاش رفتيم يك دوري زديم تا سوپري رفتيم و اونم رفت كتاب گرفت و زود برگشتيم خونه منم به كاراي عقب مونده خونه رسيدم چند تا عكس از شماها گرفتم           اين يك امير رضا خوبه كه گذاشته ازش عكس بگيرم مامان يك ژست خوشگل تر بگير و اين شد و اما محيا اگه گذاشت ازش عكس بگيرم دخمل شيطون...
1 مهر 1392

شروع دلتنگی های مامان

دیشب خونه مامان بزرگت دعا بود اخه میخوان امید به خدا برن مکه از یک طرف میگم خوش به سعادتشون از طرفی نرفته دل تنگشون میشم اخه ادم شاید تا وقتی که تو شهرن با یه تلفن و خبر سلامتیشون دلش ارومه اما همین که پاشون رو از شهر بیرون میزارن انگار بیکسه و هم غمای عالم میاد سراغت ،حالا شاید خدا خواست و ماهم تا مشهد باهاشون بریم کاش میشد تا خود خونه خدا بریم شما دو تاتون دیشب کم نگذاشتین محیا که بخاطر واکسنش بهونه از قبل داشت روز قبل اخه واکسن شش ماهگیش رو خورد قربونش برم شما هم که چشمت به امیر حسین و سارا افتاده بود بدو بدو از پله ها تا اینکه رفتین خونه خاله زهرا یک وضعیت بهتر شد منم دلم ميخواست نهايت سعيمو براي جلسشون بكنم اما هر وقت پذيرايي ميكردم صدا...
23 شهريور 1392

پسر شجاع

ديروز حس خوبي به من دست داده بود  آخه بردمت دندون پزشكي و تو مثل مرد مثل يك به قول خودت پهلوان پنبه رفتي و نشستي از چشمات معلوم ميشد كه داري ميترسي ولي اصلا به روي خودت نياوردي و اين منو خوشحال كرد كيف كردم چون اولش ميگفتي ميشه نريم فردا بريم بعدن بريم و... با خودم گفتم كاش بابابات ميفرستادمت ولي ديدم نه بزرگ شدي حالا بگو از اون ده دوازده تا  دندون كه داري شش تاش خرابه نميدونم كرم هاي دندون فقط فعاليت فعال تو دهن تو دارن آخه تو تقريبا شب در ميون دندوناتو مسواك ميزني اهل پفك وچيپس هم زياد نيستي ولي چه گويم به هر حال بعد از پر كردن دندونت از خانم دكتر يك برچسب جايزه گرفتي و اين برچسب تا قبل از خوابت تو حلق من بود رفتيم خونه مامانم به ريحانه نم...
17 شهريور 1392

آشنایی با ساز

امروز محیا کوچولوی ما با ساز گیتار آشنا شد و کمی با آن نواخت البته نواختن که نه بازی کردن که صداهای جالبی ازش در میومد اینم عکساش البته بعدش به این نتیجه رسید که همون عروسکاش و بیشتر دوست داره رفت سراغشون   امروز ...
15 شهريور 1392

به نام اوست

به نام اوست که هرچه دارم از اوست با سلامی دوباره،میگم سلامی دوباره چون چند وقتیه میخوام براتون وبلاگ باز کنم اما مگه قسمت میشه اما حالا قسمت شد و بالاخره تونستم یک وقت ازادی براتون بزارم امیدوارم سلامتی باشه تا براتون بنویسم
13 شهريور 1392