امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

درد دلی با امیررضا

این روزها طبق همه روزهای گذشته ادامه دارد ولی با یک تفاوت طبیعی که هوا سردتر از قبل شده و دل آدم نمیاد از خونه گرم و جای نرمش تکون بخوره منم تا ظهر که سرکار و بعد از این که از سرکار میام نهار و خواب عصرونه که تا وقتی بیدار میشیم شب میشه وبعد اگه باباتون سرکار باشه که کمی از کارای خونه اما اگه نباشه بیرون میریم یا خریدای خونه رو میکنیم یا تا خونه مامان بزرگا میریم ولی اندر احوالات شما ظهر که میام ماشاا... تا در رو باز میکنم مثل فنر بالا و پایین میپری که بیا بازی یا بدو بدو میکنی که من بگیرمت تا یک بوس از لبای خوشگلت بخورم بعضی وقتی هم حتی اجازه نمیدی که محیا رو از بغل بی بی بگیرمش و از بس انرزی زیاد داری و من خسته از سرکار با خودم میگم گناه ت...
29 آذر 1392

سرما خوردگی پشت سر هم سه شنبه09/12

محیا نوشت :سه چهار روزه که پشت سر هم تب داری و ما رو هم کلافه یک مدته که پشت سر هم سرما خوردگی تو خونه ما کنگر خورده و لنگر انداخته اول بابایی بعد من و امیر بعد شما و دوباره باز من الانه هم که دارم مینویسم گلوی خودم کمی درد میکنه و ترسم از اینه که دوباره پاسوز سرما خوردگی بشم به قول یارو سرما خوردگی تو حلقمه،خلاصه خانمی بردیمت دکتر گفت از دندونای محترمته قربونت برم اخه نه یکی نه دو تا چهار تا رو داری با هم در میاری و حسابی سرت شلوغه و از این بابت تب تو پیشونی خوشگلت لونه کرده و ما رو ویرونه شبا خسته میام که بخوابیم تازه شروع شیر خوردن شماست و تا صبح هر نیم ساعتی شیر میخوری مثل دیشب که تاساعتای دوازده مهمون داشتیم امیررضا که قربونش برم از هیچ...
16 آذر 1392

حرف هایی از زبان امیررضا

روی تخت باهم دراز کشیده بودیم که شما جبغ بنفشی کشیدی من بهت گفتم امیررضا جیغ نکش سرم رفت میگی پس چرا اونای تو اون فیلمه جیغ میکشن مگه اونا ادم نیستن که سرشون بره(منظور از فیلمه سریال پسران نسبتا بد) حالا من چرا مامان اونا الکیه فیلم بازی میکنن حالا تو ولی کاش ما هم تو اون فیلمه بودیم حالا من جان واسه چی؟ حالا تو اخه میرفتیم کمک اون مرده حالا من مردم از احساسات بشر دوستانت قربون اون قلب مهربونت برم من حالا من دستتتتت حالا من عاشقتم حالا من دوست دارم و تا اخر حالا من ماچ و ۰۰۰۰۰۰۰۰ داشتی الکی از گوشی بابب اسفنجیت ازم عکس میگرفتی مامان خودتو خوشگل بگیر تا من ازت عکس بگیرم منم الکی یک ادای در اوردم گفتی مسخره بازی نکن میگم خودتو خوشگل بگیر بخ...
9 آذر 1392

شادي از نوع محيا 92/09/03

دختر قشنگم تازه ياد گرفتي دست بزني ما هم ناغافل از اين استعدادت يكباره متوجه شديم وقتي امير سر يك موضوع شروع به دست زدن كرد ديدم شما هم دستاي كوچولو خوشگلت رو به هم ميزني حالا هر وقت ميگم دست دست ميبنم بلافاصله شروع به دست زدن ميكني مادر فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت اينجام بهت گفتم دست بزن داشتي ميزدي تا بخودم جنبيدم دستت رفت تو دهنت اينم شكار لحظه ها بود خودت در حال دست زدن بودي.  عزيزمي ...
6 آذر 1392

تاسوعا و عاشورا

صبح تاسوعا اولين كسي كه خواب نداشت محيا خانم بود ساعت هفت و نيم بيدار شدي و طبق معمول آواز دددد و ماما شروع شد منو واداشت كه بلند بشم و بساط صبحانه رو هر چي سريعتر آماده كردم و بعد از اون بابايي با امير كه جديدا نق ميزنه كه من اينو دوست ندارم بپوشم من اين لباسو نميخوام آخه زشته حتي حاضري از خونه بيرون نري ولي اون لباسو نپوشي .رفتن هيئت نزديك خونه و منم محيا رو حاضر كردم رفتيم در خونه باباي من كه هيئت ميخواست بياد اونجاو ما منتظر هيئت بوديم همچنان دختر خاله سادات قربونش بره خاله سربند و نيم تنه سبز رو مامان بزرگ دم در دادن كه تنش كنم منم كه خبر نداشتم كه اونا سربند براي محيا دارن و گرنه لباس بهتري براي زيرش ميپوشوندم برات كه قدر ر...
26 آبان 1392

محرم 92/08/20

امير نوشت:محرم امسال حال و هواي ديگه براي تو داره چون بزرگتر شدي و فهميده تر از پارسال امسال هنوز هيئت ها راه نيفتاده هوس زنجير كردي و هر وقت من يا بابا از سركار ميامديم گريه ميكردي كه زنجيرم كو؟قربونت برم كه براي خودت داري مرد ميشدي .ديروز كه بابا از سركار آمد بالاخره برات زنجير گرفته بود و عصر هي ميزدي يك كانالي كه روضه بخونن يا سينه يزنن كه تو هم زنجير بزني منم مجبور ميكردي كه سينه بزنم و بچه بغل هم پات بيام خدا ازت قبول كنه . اميدوارم امام حسين (ع) پشت و پناهت باشن و سالم نگه دارن كه تو عزايشون به عزاداري بپردازي آمين. جديدن اظهار نظر هاي ميكني كه من و بابا حيرون ازاين حرفات  الان هرچي فشار ميارم چيزي يادم نمياد ولي ميدونم گلم ا...
22 آبان 1392

پسر عمه جون92/08/12

بالاخره بعد از نه ماه انتظار ني ني عمه طاهره بدنيا آمد يك پسر خوشگل و ناز به اسم محمد حسين آقا محمد حسين خبري نيست تو اين دنيا ولي زميني شدنت مبارك فرشته كوچولو و ماهم شديم خانم دايي البته من يكبار ديگر شدم زن دايي ولي از اونجا كه عمه شدن پيشي ميگره بر زن دايي شدن حاضر نيستم خودمو زن دايي بچه هاي داداشم بدونم ...
19 آبان 1392

عكس

اين خانم كه معرف حضورن آدمو دق ميكنه كه يك عكس ازش بندازم مگه ميذاره جوجه   اين خانم خوشگل سارا خانم دختر دايي و عمه همزمان كه اينقدر خوشگل نشسته تا عمش ازش عكس بنازه ماشاا... به اين خانم گل عاشقتم سارا جون خوشگل من ...
12 آبان 1392