پسر شجاع
ديروز حس خوبي به من دست داده بود آخه بردمت دندون پزشكي و تو مثل مرد مثل يك به قول خودت پهلوان پنبه رفتي و نشستي از چشمات معلوم ميشد كه داري ميترسي ولي اصلا به روي خودت نياوردي و اين منو خوشحال كرد كيف كردم چون اولش ميگفتي ميشه نريم فردا بريم بعدن بريم و... با خودم گفتم كاش بابابات ميفرستادمت ولي ديدم نه بزرگ شدي حالا بگو از اون ده دوازده تا دندون كه داري شش تاش خرابه نميدونم كرم هاي دندون فقط فعاليت فعال تو دهن تو دارن آخه تو تقريبا شب در ميون دندوناتو مسواك ميزني اهل پفك وچيپس هم زياد نيستي ولي چه گويمبه هر حال بعد از پر كردن دندونت از خانم دكتر يك برچسب جايزه گرفتي و اين برچسب تا قبل از خوابت تو حلق من بود رفتيم خونه مامانم به ريحانه نميدادي اونم كه دختر دائم آنلاين ودر حال جيغ (نفس خالشه جدي نگيريد)رفتيم خونه تازه براي بابات ناز ميكردي و تعريف كردي كه چكار كردي و باز قبل از خواب دفتر نقاشيتو آوردي كه برام بچسبون حالا من
و محیا گریه و خوابش میومد و شما هم هنوز در گیر خلاصه راضیت کردم که اول بذاری محیا رو بخوابونم و بعد برات برچسب بچسبونم در کل امان از دست شما بچه ها