امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

صبر بده خدا

از ساعت 15من درگیرم که محیا رو بخوابونم میدونستم خوابش میاد و چشماش قرمز و گیج خوابه ولی به خاطر شیر نخوردن داشت غر غر میکرد و نمیخوابید ولی بالاخره در ساعت 16.40 تونستم موفق بشم و خانم کوچیک خونمون رو بخوابونم
18 آبان 1393

تصمیم کبری

بالاخره من تصمیمم رو گرفتم که محیا رو از روز جمعه شیر ندم البته هنوز کاملا موفق نشدم چون هنوز شبا شیر میخوره بعد از اینکه بدون شیر میخوابه و خوابش سنگین میشه  ولی خب عزمم رو جزم کردم که کاملا این پروژه که واقعا به نظرم خیلی سخته رو تا آخر هفته تمام کنم .با اینکه بعضی وقتا که خیلی نق نق میزنه پشیمون میشم و میخوام برگردم ولی هنوز استقامت نشون دادم خدایا به هر دو مون کمک کن تا بالاخره این مرحله از زندگی دخترمم به خیر و خوشی تمام بشه مثل همیشه که پشت و پناهمون بودی
18 آبان 1393

مادر عینکی

سر صبح است محیا بیدار شده من پهلوش ولو بهش میگم محیا یا علی بگو بریم تو سالن دستم رو گرفته میگه یا علی من به حالت نشسته کنار تخت نشستم که بهم میگه عینکاتو بردار بریم یعنی من از دید محیا این مادر من حتما نمیبینه که کنار تخت نشسته یاد آوری کنم که عینک داره ...
11 آبان 1393

پرستار جدید

امروز یعنی پنجشنبه 93/8/8 بچه های خونه ما دو پرستار دارن یکی به شوق سلام و دیگری با ندای خداحافظی .خدایا خودت کمکمون کن با امید به آینده ای بهتر.دوستان التماس دعا دارم
8 آبان 1393

همه چی آرومه

سلام به روی ماه پسر ودختر گلم و همه دوستای مهربون بالاخره ما هم تونستیم بعد از یک ماه دست به تایپ بشیم و چند کلمه ای از اوضاع خودمونو و بچه هامون بنویسم اول این ماه به غیر از امیر جان  هممون یک کیسه دوا و درمون داشتیم من و بابایی سرما خورده بودیم حسابی علی الخصوص بابایی که مجبور شد بالاخره آمپول بزنه چون من هی بهش میگفتم برو دکتر برات آمپول بنویسه بزنی خوب شدی مگه گوش میکرد هی میگفت با عسل و جوشونده و سوپ و ... خوب میشم من هی میگفتم تو تا همه ما رو سرما بدی ول کن نمیشی که وقتی دید من سرما خوردم و خودش هم خوب نشده آستین هاشو بالا زد و رفت دکتر دکتر جون هم 4 تا آمپول براش نوشت و همه رو نوش جون کرد حالا دلیل این تاخیر الله اعلم از طرفی محی...
1 آبان 1393

عشقولانه های خواهر برادری

خواهر و برادر خونه ما همو خیلی دوست دارن درسته دور از گوشای شیطون بعضی وقتا  بعضی وقتا    هابا هم جیغ و دعوا دارن ولی بدون همم نمیتون باشن یعنی اکه امیر بره بیرون محیا هی نق میزنه و بهونه میگیره و تا به حال هم اتفاق نیفتاده امیر باشه و محیا تو خونه نباشه چون امیر اصلا نمیذاره که اون نباشه و بره جایی تنهایی .   ...
24 شهريور 1393