همه چی آرومه
سلام به روی ماه پسر ودختر گلم و همه دوستای مهربون بالاخره ما هم تونستیم بعد از یک ماه دست به تایپ بشیم و چند کلمه ای از اوضاع خودمونو و بچه هامون بنویسم اول این ماه به غیر از امیر جان هممون یک کیسه دوا و درمون داشتیم من و بابایی سرما خورده بودیم حسابی علی الخصوص بابایی که مجبور شد بالاخره آمپول بزنه چون من هی بهش میگفتم برو دکتر برات آمپول بنویسه بزنی خوب شدی مگه گوش میکرد هی میگفت با عسل و جوشونده و سوپ و ... خوب میشم من هی میگفتم تو تا همه ما رو سرما بدی ول کن نمیشی که وقتی دید من سرما خوردم و خودش هم خوب نشده آستین هاشو بالا زد و رفت دکتر دکتر جون هم 4 تا آمپول براش نوشت و همه رو نوش جون کرد حالا دلیل این تاخیر الله اعلم از طرفی محیا جان هم دوباره اسهال و استفراغ که با مشورت دکتر با دیفن هیدرامین برطرف شد خدا روشکر و مثل سری پیش خیلی اذیت نه ما شدیم نه اونبعد از این اوضاع تو تعطیلات عید قربان با بابایی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت گفتیم بریم جنوب جور نشدبریم غرب که رفتیم بریم شمال خبر میومد که سرد بوده تا اینکه امیر رضا جون پیشنهاد مشهد رو داد ما رو هم که اگه به خودمون بذارن هر ماه هوس مشهد و زیارت رو داریم علی الخصوص که برادر شوهر گل و خانواده مهربونشون مشهد هستن و از اذیت های ما بی نصیب نمیمونن رفتیم و 5 روز تو مشهد به زیارت و تفریح گذروندیم این اولین سفری بود که تنهای تنها با خانواده 4 نفری خودمون بود البته از سر رفت خاله زهرا باهامون اومد ولی اون اونجا موند آخه علی آقا شوهر خاله زهرا رو منتقل کردن به قوچان و براشون سخت شده و خاله و با ریحانه یک هفته بیشتر موندن اونجا خلاصه تو اون چند روز از باغ وحش گرفته تا سرزمین عجایب و امامزده یاسر و ناصر و مرکز خرید 17 شهریور و علی الخصوص حرم زیبا امام مهربانی ها رو بی نصیب نگذاشتیم تو اون چند روز هم حسابی بارون اومد و هوا سرد شد منم برا شما دو وروجک که لباس برده بود م ولی برای خودم و بابایی هیچی لباس گرم بر نداشته بودم که یک روز صبح که منو بابایی رفته بودیم حرم از سرما مثل جت راه میرفتیم تو حرم خوب شده بود که امیر رو خونه عموش گذاشتیم و منو و بابایی و محیا رفتیم منم از سر ما چادرمو محکم بخودم پیچونده بودم ولی مثل اینکه ما برگشتیم هوا گرم تر و بهتر شده بود خدا رو شکر همه چی خوب بود و به خوبی خوشی برگشتیم بچه ها تو اون سرما مریض نشدن ولی اینجا بعد از 4 روز محیا گلی سرما خورد که الان خوب خوب شده خدا رو شکر .راستی دیشب تولد سارا جون بود یعنی 30 مهر و سارا جون 6ساله شد سارا 6 ساله شدنت مبارک عزیز عمه انشاالله مراحل پیشرفتت رو تو زندگی ببینیم دانشگاه رفتنتو عروسیتو ای خدا یعنی من زنده خواهم بود که ببینم این روزا رو
السلام ای امام خوبی ها
اون روز فاصله اعیاد قربان تا غدیر بود حرم چراغونی زیبایی شده بود
ا
اینم سارا گلی