امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

همه چی آرومه

1393/8/1 8:11
نویسنده : مامان
222 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه پسر ودختر گلم و همه دوستای مهربون بالاخره ما هم تونستیم بعد از یک ماه دست به تایپ بشیم و چند کلمه ای از اوضاع خودمونو و بچه هامون بنویسم اول این ماه به غیر از امیر جان  هممون یک کیسه دوا و درمون داشتیم من و بابایی سرما خورده بودیم حسابی علی الخصوص بابایی که مجبور شد بالاخره آمپول بزنه چون من هی بهش میگفتم برو دکتر برات آمپول بنویسه بزنی خوب شدی مگه گوش میکرد هی میگفت با عسل و جوشونده و سوپ و ... خوب میشم من هی میگفتم تو تا همه ما رو سرما بدی ول کن نمیشی که وقتی دید من سرما خوردم و خودش هم خوب نشده آستین هاشو بالا زد و رفت دکتر دکتر جون هم 4 تا آمپول براش نوشت و همه رو نوش جون کرد حالا دلیل این تاخیر الله اعلم از طرفی محیا جان هم دوباره اسهال و استفراغ که با مشورت دکتر با دیفن هیدرامین برطرف شد خدا روشکر و مثل سری پیش خیلی اذیت نه ما شدیم نه اونبغلبعد از این اوضاع تو تعطیلات عید قربان با بابایی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت گفتیم بریم جنوب جور نشدبریم غرب که رفتیم بریم شمال خبر میومد که سرد بوده تا اینکه امیر رضا جون پیشنهاد مشهد رو داد ما رو هم که اگه به خودمون بذارن هر ماه هوس مشهد و زیارت رو داریم علی الخصوص که برادر شوهر گل و خانواده مهربونشون مشهد هستن و از اذیت های ما بی نصیب نمیمونن رفتیم و 5 روز تو مشهد به زیارت و تفریح گذروندیم این اولین سفری بود که تنهای تنها با خانواده 4 نفری خودمون بود البته از سر رفت خاله زهرا باهامون اومد ولی اون اونجا موند آخه علی آقا شوهر خاله زهرا رو منتقل کردن به قوچان و براشون سخت شده و خاله و با ریحانه یک هفته بیشتر موندن اونجا خلاصه تو اون چند روز از باغ وحش گرفته تا سرزمین عجایب و امامزده یاسر و ناصر و مرکز خرید 17 شهریور و علی الخصوص حرم زیبا امام مهربانی ها رو بی نصیب نگذاشتیم تو اون چند روز هم حسابی بارون اومد و هوا سرد شد منم برا شما دو وروجک که لباس برده بود م ولی برای خودم و بابایی هیچی لباس گرم بر نداشته بودم که یک روز صبح که منو بابایی رفته بودیم حرم از سرما مثل جت راه میرفتیم تو حرم خوب شده بود که امیر رو خونه عموش گذاشتیم و منو و بابایی و محیا رفتیم منم از سر ما چادرمو محکم بخودم پیچونده بودم ولی مثل اینکه ما برگشتیم هوا گرم تر و بهتر شده بودغمگین خدا رو شکر همه چی خوب بود و به خوبی خوشی برگشتیم بچه ها تو اون سرما مریض نشدن ولی اینجا بعد از 4 روز محیا گلی سرما خورد که الان خوب خوب شده خدا رو شکر .راستی دیشب تولد سارا جون بود یعنی 30 مهر و سارا جون 6ساله شد سارا 6 ساله شدنت مبارک عزیز عمه انشاالله مراحل پیشرفتت رو تو زندگی ببینیم دانشگاه رفتنتو عروسیتو ای خدا یعنی من زنده خواهم بودخطا که ببینم این روزا رو

السلام ای امام خوبی ها

اون روز فاصله اعیاد قربان تا غدیر بود حرم چراغونی زیبایی شده بود

ا

اینم سارا گلی

 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

نرجس
1 آبان 93 9:00
خدا رو شکر که الان همگی روبه راهین،انشاالله همیشه تندرست باشین
مامان
پاسخ
ممنونم خانمی
نرجس
1 آبان 93 9:01
خواهش میکنم ،مهربون خودتونین هزار ماشاالله
مامان
پاسخ
فدایی داری
نرجس
1 آبان 93 9:02
چه عکس زیبایی ازپدر و بچه ها گذاشتی عزیزم،زیارتتون قبول
مامان
پاسخ
ممنونم واقعا از بس خوش عکسن
نرجس
1 آبان 93 9:03
خوش به حال سارا ،چه عمه ی مهربونی داره ،دعاهای خوبت قبول و انشاالله عروسیشو ببینیم با هم
مامان
پاسخ
وای فکرشو بکنین بچه ها بزرگ بشن عروس بشن ما بریم عروسیشون ای خدا یعنی میشه
زهرا
1 آبان 93 9:30
سلام عزيزم. به به چه سفر پرملاتي بودهزيارت قبول. ايشالا هميشه به سفر و گردشو خوش گذروني با دل خوش و تن سالم عزيز دلمايشالا سرما خوردگي تونم زود خوب شه از خونه دربياد ديگه دور دوم شروع نشه بچه هارو از طرف من ببوس
مامان
پاسخ
سلام به روی ماهت ممنونم زهرا جونم مرسی بابت دعا ی خوبت از سلامتی هیچی بالاتر نیست واقعا چشم خاله جون مهربون
خرید پستی شمع فوتی جادویی
1 آبان 93 9:42
این شمع ها برای سال دیگه جالبه. از الان بگیرید که داشته باشید سورپرایزشون کنید
مامان زهرا وسارا
1 آبان 93 22:37
سلام ممنونم عمه جون ان شالله صدسال سالم باشی و سایه ات بالا سر ما و بچه هات باسه از طرف سارا
مامان
پاسخ
فداش بشه عمه
مامان هانا و آریا
2 آبان 93 3:59
زیارت قبول عزیزممم تولد سارا کوچولو هم مبارکککک
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم از طرف سارا هم ممنون خاله جونی
مامان بردیا اریایی
8 آبان 93 7:51
به به سلام بالاخره بعد از کلی چشم انتظاری اومدین و مارو خوشحال کردین زیارتتت قبول ای بابا چی شده که همتون مریض شدین همش تقصیر این باباییه خداروشکر که بچه ها خوبن و صد البته خودتون شکرررررررررررررررر
مامان
پاسخ
قربونت برم ممنون جای دوستان خالیراست که میگی همش تقصیر این بابایی بود آخه اگه همون اول آمپول میزد مارو گرفتار نمیکرد ممنونم از محبتت