امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

عکس های این چند روزه سری 1

اول از همه سفره هفت سین امسالمون کوزه کار دست خودمه پنجشنبه 7 فروردین گفتیم حالا که عمو حسن هم بیرجندن و بابا و من و عمه صدیق و دایی مهدی و عمه طاهره و آقا رضا مرخصی داریم خو چیه داشتیم هممون همون روز خو   بریم یک دوری در شهر خودمون بزنیم و آثار تاریخی شهرمونو ببینمیم نکه ندیدیم تا حالا قلعه ارگ و سارا خانم و امیر آقا در کنار تزیینات داخل قلعه  .باادب و مهربان بعلهههههههههه سواحل بند دره و مهدی هم  اضاف شد به بازی سارا و امیر.بعله مهربان و خندان و باادب محیا خانم از بادی سردی که میوزید هرچه لباس با خودمون برده بودیم تنش کردیم ددیییییی محیا و اینهم خود بند دره و بقیه عکسا مال ام...
13 فروردين 1393

سال نو ماهم اینطوری شروع شد

سلام گل های خوشگلم امید بخدا این اولین پست در سال جدیده امیدوارم همیشه بهترین خاطرات رو برای شما بچه های گلم و خانواده عزیزم ثبت کنم از خدا میخوام سال خوبی برای همه باشه و پول کسی برای دعوا و دکتر خرج نشه و بهترین روزها رو همراه با علی الخصوص سلامتی در کنار خانواده داشته باشن از خدا میخوام سایه پر مهر پدرها و مادرهامون از روی سرمون کم نشه و خواهر ها و برادرهامون در کنار بچه هاشون زندگی خوب و خوشی رو بگذرونن و اما عید امسال در خونه ما حال و هوای دیگه ای داشت به خاطر اینکه همه خواهر ها و برادر ها و پدرو مادر هامون سر سال تحویل خونه ما بودن این فکر من بود ما دو سه سال هست که پنج شنبه های هر هفته دعای کمیل با خانواده شوهر بر گذار میکنیم و بعد دع...
13 فروردين 1393

تولد گل دخترم محيا سادات

سلام عزيزم جونم گل قشنگم امروز زيبا ترين روز زندگي منه ميدوني واسه چي؟ واسه اينكه خداي مهربون تو رو به من عيدي داد و منو لبريز از عشق به تو كرد اين هم ني ني وبلاگ زحمتشو كشيده و عكستو جزء متولدين امروز تبريك گفته ...
21 اسفند 1392

خانم کوچیک

خانم کوچیک خونه ما بعضی وقتا شیرین کاریهای که چه عرض کنم خرابکاریهای میکنی که آدم فقط باید عکس بگیره چون تکرر این کارات زیاده  و هیچ کار دیگه ازم بر نمیاد   مشغول ضمه امیدوارم درست نوشته باشم هستین که فکر کنین کار محیا هستش این هم مجرم در حال فرار و گاهی اوقات مجرم میره وسط مبلا قایم میشه و هنر جدیدت که میری در کابینت رو باز میکنی و قاشق و چنگال هارو در میاری و میذاری یک کشو بالاتر تو سالم باش و باش ولی شیطنت کن منم مادر لذت ببرم از حضورت ...
8 اسفند 1392

عكس

اين سه تاعكس هم تو گوشيم بود گفتم يادي از قديما بكنيم امير رضا اگه دختر هم ميشدي خوب بود ها اين عكس مال حدود 2 سالگي كه خونه مامانا ميرفتي مامان صديق كجايي كه ببيني بچه ها چه لاوي ميتركوندن خدايش چقد تپل هم بودن قربون ژستت بشه مادر ...
1 اسفند 1392

همينجوري

گفته بودم محيا پرتقال و ليمو خيلي دوست داره برعكس شما آقا امير كه تو ميوه ها فقط خيار سبز و موز رو خوب ميخوري و در كل هر چي بزرگتر ميشي بد غذا تر و همه ميوه ها رو هم نميخوري برعكس كه الان توي رشدي و ميوه برات خوبه اين عكس رو از گوشي بابا كش رفتم وقتي ميخوام بخوابونمت و شما نميخوابي و سرحال آي اي اي آي امان از دل من و اينم پرتقال بعد از خواب محيا جوني نگين چرا سالم ميدم بهش خودش همه رو از دستم ميگيره حتي براي پوست كندنش هم گريه كرد اگه دقت كنين اشكش هم معلومه قربون اون خوردنت برم عزيزم محكم ميچلوندش هم اين عكس آخري هم خانم گوشي باز كه هروقت گوشي دستمون ميبينه ولش نميكنه .نيگا آقا امير هم ولو روي مبل كه ببينه...
1 اسفند 1392

مادر که بشی میفهمی

سلام دختر و پسر خوشگلم جونم براتون بگه بچه که بودم مامانم همیشه یک جمله رو یاد آوری میکرد اونم بیشتر وقتا یی که از شون در مورد دلسوزی های به نظر خودم بیمورد خورده میگرفتم مثلا وقتی که دیر از مدرسه یا دانشگاه میامدم و نگرانی های مامانم رو سر دیر اومدنم می ديدم و من میگفتم بچه که نیستم پیاده آمدم یا بچه که نیستم کلاسم طول کشید و مامان همیشه میگفت نگرانت شدم و مادر که بشی میفهمی من چی میگم (اصلا سخت گيري در كار نبود خداييش منم بچه مثبت بودم )یا اینکه شبا  به زور اگه شده یک لقمه باید میخوردیم بعد میخوابیدیم که با شکم گشنه نخوابیم یا اگه مریض میشدیم یکدوممون میدیم چقدر مامانم برای خوب شدنمون بی مزد و بی منت زحمت میکشید یا اگه نهار یا شام با...
30 بهمن 1392

محیای ماستی

محیا ماست خیلی دوست داره ببنین تا چه حد اینجا هم خونه مامان یزرگ منه با آدم برفی امیر حسین دایی عکس انداختی با روی خوش و در آخر ....... چشم مستت به پاکي درياست  قهر و نازت براي من زيباست  با تو هيچ چيز از خدا نمي خواهم  با تو بودن براي من دنياست ...
20 بهمن 1392