امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

چاقالو

1393/6/16 7:45
نویسنده : مامان
184 بازدید
اشتراک گذاری

پسركم تازگي ها خيلي تنبل شده بطويكه بهش ميگيم امير رضا اين كارو بكن ميگه منكه حوصله ندارم يا منكه

خستم از اين طرف به طور متوسط هر شب ازم ميخواد براش قصه تعريف كنم منم كه بحساب خودم سياست به

خرج ميدهم و به مغز خودم كه هي ميخواد به سمت و سوي خواب و ارامش بره فشار ميارم كه يك قصه تربيتي به

موضوع هاي روز كه دلمون ميخواست اميرررضا با اون مسايل اونجوري كنار ميومد و نيومد با نام هاي متفاوت امير

علي .امير حسين و امير.... براش تعريف ميكنم (اوايل موضوعات عجيب رو اون انتخاب ميكرد مثلا شبا ميگفت

درمورد دست و تخت و ساعت و يك شب گفت درمورد پرده كه من در عالم خواب با عصبانيت گفتم قصه در مورد

پرده ازكجا تعريف كنم اونم با اوضاع خواب و بيداري منخواب آلوداز اون شب تصميم گرفتيم موضوع قصه رو  خودم تعيين

كنم خدايش راحت شدم آخيش)منم قصه اي در مورد تنبلي پسركي كه تنبل بود و اين تنبلي باعث ميشد كه

چاق وخپل بشه و مريض بشه و هيچكي دوستش نداشته باشه خندونکتعريف كردم

خلاصه گذشت تا اينكه ديشب به امير خان گفتيم امير جان ببخشيد امير خان جانم برويد و يك لباس تو خونه

براي آبجي محيا بيار كه لباس بيرونيش رو عوض كنم  كه اميرخان طبق معمول فرمودن به من چه منكه

خستم دروغگوغمگینمن شروع به غر غر كردن با پدر امير خان كه اين دست ما نمك ندارد بيا با اين بچه بزرگ كردن كه پدر

بزرگوار به ماهيچه و عضلات صورتشان فشار آوردند و زير لب به امير خان گفتن بچه به حرف مامانت

گوش كن برو ببين چيكارت داره و اما امير :خودش دوست داره چاق بشه اصلا بذار چاقالو بشه و مريض بشه كه

ديگه اينقدر تنبلي نكنه هي به من نگه اينكارو بكن اونكارو بكن خودش كاراشو بكنهسوتحالا من به ترتيب تعجبعصبانیعصبانیعصبانیو آخر قه قههقه قهه

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان و بابا
16 شهریور 93 11:07
سلام عيدتون مبارك شما رو دعوت مي كنم بيايين وبلاگم برا خوندن يه قصه.
مامان
پاسخ
ممنونم اومدم
مامان زهرا وسارا
17 شهریور 93 14:23
مامان
پاسخ
نرجس
19 شهریور 93 9:50
ای جونم،حالا قصه به کنار،چقدر اون تکه ی عضلات صورت رو وتکون دادنشون رو خوب اومدی ،شرح حال ما رو گفتی
مامان
پاسخ
داداشاين ديگه
مامان
20 شهریور 93 2:54
نه دیگه من واقعا با این جواب دندون شکن فهمیدم که واقعا در کودکی دچار خنگی شدیدی بودم
مامان
پاسخ
نه خواهر اشتباه نكن مادراي ما اينقدر ابهت داشتن در جايگاه مادري كه ما حاضر جوابي نميكرديم اما بچه هاي اين دوره زمونه واي واي واي
مامان
20 شهریور 93 2:56
یعنی چی اونوقت امیر رضا خاله.... چرا دوستمو اذیت میکنی هان؟ حرفشو گوش کن دیگه.... واقعا دستمون نمک نداره
مامان
پاسخ
ميبيني خواهر منكه دلمو دادم منوببرن خانه سالمندان اگه پير شدم