چاقالو
پسركم تازگي ها خيلي تنبل شده بطويكه بهش ميگيم امير رضا اين كارو بكن ميگه منكه حوصله ندارم يا منكه
خستم از اين طرف به طور متوسط هر شب ازم ميخواد براش قصه تعريف كنم منم كه بحساب خودم سياست به
خرج ميدهم و به مغز خودم كه هي ميخواد به سمت و سوي خواب و ارامش بره فشار ميارم كه يك قصه تربيتي به
موضوع هاي روز كه دلمون ميخواست اميرررضا با اون مسايل اونجوري كنار ميومد و نيومد با نام هاي متفاوت امير
علي .امير حسين و امير.... براش تعريف ميكنم (اوايل موضوعات عجيب رو اون انتخاب ميكرد مثلا شبا ميگفت
درمورد دست و تخت و ساعت و يك شب گفت درمورد پرده كه من در عالم خواب با عصبانيت گفتم قصه در مورد
پرده ازكجا تعريف كنم اونم با اوضاع خواب و بيداري مناز اون شب تصميم گرفتيم موضوع قصه رو خودم تعيين
كنم خدايش راحت شدم آخيش)منم قصه اي در مورد تنبلي پسركي كه تنبل بود و اين تنبلي باعث ميشد كه
چاق وخپل بشه و مريض بشه و هيچكي دوستش نداشته باشه تعريف كردم
خلاصه گذشت تا اينكه ديشب به امير خان گفتيم امير جان ببخشيد امير خان جانم برويد و يك لباس تو خونه
براي آبجي محيا بيار كه لباس بيرونيش رو عوض كنم كه اميرخان طبق معمول فرمودن به من چه منكه
خستم من شروع به غر غر كردن با پدر امير خان كه اين دست ما نمك ندارد بيا با اين بچه بزرگ كردن كه پدر
بزرگوار به ماهيچه و عضلات صورتشان فشار آوردند و زير لب به امير خان گفتن بچه به حرف مامانت
گوش كن برو ببين چيكارت داره و اما امير :خودش دوست داره چاق بشه اصلا بذار چاقالو بشه و مريض بشه كه
ديگه اينقدر تنبلي نكنه هي به من نگه اينكارو بكن اونكارو بكن خودش كاراشو بكنهحالا من به ترتيب و آخر