اندر حکایت محیا
محیای من اللهی قربونت برم مننننننننننننننننننننننننن.دخترکم یک هفته ده روزی هست که بجور از نظر مزاجی بهم ریخته ای بطوری که خرج پوشکت از همه خرجات بالا رفته دائم هم دستت توی دهنت هست تب نداری و غذاتم خوب میخوری ولی ... یادم میاد امیرم وقتی دندان های نیش پایین و کرسیشو داشت در میاورد هم همینجوری بود و شما هم وقتی میخندی معلومه که لثه پایینت دقیق بغل دو تا دندون پایینت متورم و قرمز هست انشاا.. زود زود دندونت در بیاد و راحت بشی ولی بگم از کارای این مدتت .خیلی حرف میزنی حرفای نا معلوم ولی ساکت نمشینی وقتی امیر یا بابا راه میرن و شعر توی ذهنشونو میخونن تو هم صداتو بلند میکنی و یک چیزای میگی که یعنی تو هم داری آهنگ میخونی اگر یک آهنگ شاد از تی وی پخش بشه اینقد حرفه ای کمرتو تکون میدی که آدم فکرای بد میکنه وقتی از تو اتاق خواب امیر صدات میکنه و میگه محیاااااااااااا ااااااابهمین کش داری آااااا تو هم بلند میگی هااا هاااا هااااا و راه میافتی به سمت اتاقی که امیر هست و تو راه هم داداییی میگی به منو بابا هم راحت صدامون میکنی وقتی هم از خواب بیدار میشی و می بینی که امیر هنوز خوابه میری سراغشو و میگی داداییییییییییییییییی داداییییییی و من بهت میگم هیس تو هم دستو روی بینیت میگری و میگی هیسسسسس از حدود دو هفته پیش هم کلاغ پر و قایم باشک رو یاد گرفتی و لپ کلام برای خودت خانمی شدی که نگو راستی هر کاری که ما میکنیم بلافاصله تقلید میکنی و تو این کارم استادی و عاشق گوشی بازی هستی یعنی خدا نکنه دست یک کدوم ما گوشی ببینی تا نگیری یا بزور یا با گریه خاطر جمع نمیشی و این کارت ما رو عصبی میکنه بچه تو رو چه به گوشی
تا پای سیستم میشینم بدو بدو میای دکمه پاور رو میزنی البته منظور از بدو بدو چهار دست پا از نوع آیکون سریع
خیلی وقته خودتو به مبلا یا یک چیز بلند میگیری و میاستی ولی میترسی راه بری یعنی تمام عرض خونه رو دست بدیوار راه میری ولی وقتی از دیوار جدات میکنیم که راه بری اونقدر محکم آدمو میچسبی و شزوع میکنی به غر غر کردن که باز مجبور میشیم بنشونیمت و تسلیم تو میشیم
موقع غذا خوردن یا باید پارچه پهن کنم جلوت بذارم خودت همه رو بهم بریزی و بعد دونه دونه تو دهنت بذاری که این مصادف به گند کشیدن همه جاست وقتی هم من بهت میدم اول تف میکنی بعد باز از روی زمین برمیداری میزاری تو دهنت و یا هم موقع غذا خوردن یکجا بند نمیشی خودتو به من میگیری و میاستی و من بایدهم از پی تو بر بیام و هم خودمو پذیرا باشم اینجاست خوشبحال بابا
تو میوه ها هم عاشق پرتقال و لیمو هستی و تا این دو میوه رو میبینی به سرعت خودتو به طرف میرسونی و از خجالت طرف در میای تا بهت بده
و در نهایت ...... تمام لحظه لحظه نبودنت
پراست ازعطرحضورت
وقلبم سرشارازتوست
خاطراتت ازگوشه گوشه ذهنم سرک میکشند
لبخند میزنم به رویای زیبایی که برایم می سازی