گلکم دخترکم تولدت مبارک
دو سال گذشت دو سال با تمام لحظه های خوب و حس ناب مادر بودن من بلد نیستم شعر بگم یا شاعرانه بنویسم فقط میخوام بدونی تمام زندگی من و بابایی شماها هستین من و بابایی بارها خدا رو شکر میکنیم که شماها رو داریم و نفسمون به نفس شماها بنده شما رو داریم تا بتونیم از گذر لحظه لحظه حس مادر و پدر بودن و لذت بودنش استفاده کنیم گلم دخترم نفسم امسال خیلی دل دل میکردم که تولدت رو بگیرم یا بذارم بعد از تعطیلات چون به شدت سرما خوردی شب قبل از این برنامه ها که خونه عمه طاهره بودیم عمه ها میگفتن بالاخره بگو فردا تولد دعوتیم یا نه منم میگفتم اگه محیا خوب بشه که آره و گرنه بعد از عید که صبح جمعه دیدم خیلی خیلی حالت بهتره و دست به کار شدم و یک جشن مختصر با حضور مامان بزرگا و دایی و خاله و عمه ها گرفتیم و خدا رو شکر خوب بود هم تو بهترینم خیلی همکاری میکردی اینقدر ذوق کرده بودی که حتی وقتی که دیگه کسی برات دست نمیزد یا تولد تولد نمیخوندن خودت برای خودت تولد تولد میخوندی و دست میزدی و من خوشحال که خدا رو شکر این جشن کوچک رو گرفتم که تو اینقدر سر ذوق آمده بودی و خوشحال شدی
عزیزکم از خدا میخوام تو رو صحیح و سالم نگه داره و پله های ترقی رو یکی یکی پشت سر بگذاری
قابل توضیح است که این پست از 12/23 آمادست فقط تایید نشده بود
یک دونه گل دختر که منتظر مهمونای تولدش هست و هنوز کاملا خوب خوب نشده
داشتی فرار میکردی اول که فشفشه ها روشن شده بود
چی رو داری فوت میکنی مادر
و عاشق این بازی هستی با امیر که زیر پتو قایم شی