امیر گلمامیر گلم، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
محیای نازممحیای نازم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

يكي بود يكي نبود

حس استقلال طلبي

1393/2/15 9:17
نویسنده : مامان
134 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 13 ارديبهشت      ساعت 22/45

داشتيم از خونه بابابزرگ بابايي ميامديم  من : راستي يادم رفته پوشك هاي محيا هم تمام شده كاش براش بخريم بعد بريم خونه  بابا: كاش زودتر ميگفتي الان واجبه (بابايي تنبليش ميشه كه بره بگيره)  من:خب از همين سوپري نزديك خونه بگير  امير كه حس بابايي رو درك ميكنه ميگه بابا ميخواي من برم بگيرم من و بابا اول نيگاه هم ميكنيم بعد نيگاه اميرتعجبتعجب هي نيگاه هم ميكنيم هي نيگاه امير تعجبتعجب بعد بابايي فك افتادشو جمع ميكنه ميگه آره ميري بگيري پسرم ميخواست مطمئن بشه انگار امير: بعععععععععععله ماشين رو اونور خيابون پارك ميكنه بعد از تو آينه كنترل ميكنه كه ماشيني محض اعتياد دور و بر بچمون نياد ميگيم بسم ا... منهم كه خودمو جمع و جور كردم و به امير گفتم ميري ميگي ملفيكس سايز 4 قربونش برم نميتونست ملفيكس رو هم كامل بگه گفت باشه فهميدم حالا من دل تو دلم نيست تا اين بچه برگرده آيا ميتواند بگيرد سوال آيا پوشك به دستم خواهد رسيدسوالآيا يارو خواهد فهميد كه بچمون چي ميگهسوال آيا عرض خيابون رو به سلامتي طي خواهد كرد سوالامير نصف و نيمه از مغازه بيرون مياد ميگه گفتي سايز 4 ميگيم آره دوباره رفت تو باز همان سوال ها تكرار ميشه در ذهنم....... بالاخره امير پوشك به دست آمد هوررررررررررررررررررررررررررررا درست هموني كه گفته بوديم بابا يك نيگاه به خيابون داد ميزنه بيا ماشين نمياد و چهار چشمي نيگاه ميكنه تا امير برسه قربونش برم من بوسبوسمن و بابايي مسرور از اينكه بچمون بزرگ شده بوسه بارونش كرديم .نميگم تا به حال چيزي نخريده نه ولي گفته بدين من پولو بدم يا آقا فلان چيز رو ميدين با حضور خودمون  ولي اين كه خودش تك وتنها بره نه حس خوبي بود كه براي اولين بار تجربش كرديم ما

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان نازنين
15 اردیبهشت 93 13:01
اين هم از خصلتاي بچه بزرگ بودنه ديگه .هم حس اعتماد به نفس دارن و هم مسئوليت پذيرن .آفرين خاله جون كه اينقدر احساس مسئوليت مي كني .مامان تنبلت كه نه اينكه بچه ي آخره تنبله ومفت خور هيچ وقت نمي تونه دركت كنه
مامان
پاسخ
از دست تو كافر همه رو به كيش خود خواند
مامان زهرا وسارا
15 اردیبهشت 93 14:31
نفس منه قربونش برم مث عمه اش کاری یه
مامان
پاسخ
مثل عمش تو حلقم
عمه قزی
16 اردیبهشت 93 10:47
همین بچه ای که گفتین رو بفرستین پایین کم یکم خرید دارم
مامان
پاسخ
نامحسوس میای عمه جون
امیرحسین کوچولو نفس ما
17 اردیبهشت 93 1:31
ای جااااااان چه حس خوبیه..... خدا حفظش کنه..... چشیدن لحظه های خوش نوش جوووونتون
مامان
پاسخ
ممنونم عزيزم
زهرا
17 اردیبهشت 93 12:48
خوش بحال آقاتون شده پس!!!!!فقط مواظب باشين چند وقت پيش تو وب يكي از دوستان خوندم بچه رو از تو كالسكه جلو چشمشون دزدين و فروخته بودن به يه خانواده كه بچه نداشته. بعد دو ماه اطلاع رسانيو مژدگانيو خون دل خوردن تونستن پيداش كنن. زمونه خطرناكي شده جون خواهر, احتياط كنين ايشالا مرد بشه عصاي دستتون بشه و تكيه گاه آبجيه نازش
مامان
پاسخ
راست كه ميگي از دوره زمونه ولي بابايي خيلي خيلي ادم محتاطي هست بعضي وقتا ما رو كلافه هم ميكنه وممنونم عزيزم ايشاا...
مامان مهدی و زهرا
20 اردیبهشت 93 7:32
فداش شم ،بزرگ شده دیگه
مامان
پاسخ
ما اينيم ديگه