مرور زمان
هفته پيش مثل امروز ظهرش از سركار با دايي مهدي ومامان بزرگ من و مامان و بابام رفتيم مشهد شب ساعتاي ده رسيديم رفتيم كليد سوئيت رو گرفتيم و رفتيم خونه عمو حسن شام رو خورديم زود ظرفا رو شستيم رفتيم سوئيت كه با خونه عمو حسن يك كوچه فرق داشت خوابيديم فردا صبح هم رفتيم حرم و ظهر خونه عمو نها ر رو خورديم و رفتيم مامان و بابابزرگ ساكشون رو برداشتيم ميخواستيم بريم فرودگاه كه دايي ابراهيم كه آمده بود خداحافظي يك كارت عروسي آورد براي شب ما هم خدا خواسته رفتيم بعد از اينكه رفتيم فرود گاه آه و اشك و خداحافظي بامامان و بابا آمديم حاضر شديم رفتيم عروسي به موقع رسيديم چون نيم ساعت بعد از اينكه رسيديم شام آوردن و اونجا بود كه بابا اسمس دادن ما سوار هواپيما شديمخوشبحالتون مادر جون بعد از شام همه پكر از خداحافظي رفتيم سوئيت بخوابيم فرداش هم صبح رفتيم بازار بزرگ بين المللي جهت خريد براي مامان بزرگ كه براي نوه هاشون خريد كردن ولي من به غير از يك شلوار تو خونه براي امير و يك بلوز و شلوار پاييزي براي محيا چيزي پيدا نكردم مباركتون باشه انشاا... سفراي بعدي و يك بازي دوز هم براي مهدي گرفتم آخه عصري تولد زهرا بود براش قبلا از بيرجند خريده بودم بعد از همين بازار گردي رفتيم خونه واسه نهار راستي يك سري به گل فروشي ها هم زديم چيزي نداشت ولي ما 150 تومان به خرج افتاديم بعد از اون نهار و عصر خونه عمو حسن
j,تولد زهرای خوشگل .زهرا جون انشاا... عروسیتو ببینیم بعد از اون سریع تر رفتیم خونه که شام بخوریم و بخوابیم صبح هم بعد از نماز رفتیم حرم و راه افتادیم به سمت بیرجند اینم از سفر دو روزه ما
قربون پسرم برم رفته زيارت و هر بار كه باباباش ميرفت ميگفت بوسيدم حرمو
قربون نفساي عمهاينم دختراي دايي و دختراي عمه