آموزش رانندگی توسط یک داداشی مهربون
سلام پسرگلم و دختر نازم.یک یک ماهی هست که محیا خودشو از مبل و جلو مبلی و هر چیز ارتفاع دار بلند میکنه و ایستاده خودشو نگه میداره و این باعث میشود که (چه فعل کاملی با چه ادبیات قوی)فضلوی هاش بیشتر و هدف دارتر بشه و ماهم همچنان چهار چشمی بدنبال این وروجک لپ کلام که خانمی این سری به سراغ ماشین داداش بزرگتر رفتن و خواستن که فتحش کنن ولی امیر رضا عاشقانه آمد عاشقانه که میگم بعدان دلیل میارم با شواهد .داشتم میگفتم عاشقانه آمد و به ابجیش تعلیمی میداد که آبجی جون چیکار کن چیکار نکن حالا محیا که فکر میکرد داداشش نمیخواد اون سوار بشه سرش داد میزد و میگفت ادددددددددددددددد به همین شدت و حال به روایت تصویر
خب آبجی اول بیا با خودم بشین تا بهت یاد بدم ماشین چی داره ترمزش و آینش و گازو.... کجاست
خب دختر گلم نترسی ها ترس نداره داداشی پیشته حالا من میرم و تو بیبینم چکار میکنی و محیا که هم از خداش میخواست راننده تعلیمی بره کنار تا هر بلایی دلش میخواد در بیاره خوشحال از این موضوع
آخیش الان که رفت منم راه میافتم ولی یکم میترسم ولی خب با یک بسم ا... راه میافتم
نه خوبه من میتونم
و اما آخر محیا خانم ماشین داداش رو صاحب میشون و داداش مهربون رو جا هم نمیدناینجا شاکی که چرا داداشی سوار شده